زبانحال حضرت زهرا در شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
روزی که قـلبم داغ دار مـادرم بود بابا دلم خوش بود دستت بر سرم بود بابا دلم خوش بود هـستی در بر من هستی همیـشه هم پـدرهم مـادر من هـجـده بـهـار زنـدگـانـیام تو بودی آری رسـول مهـربـانـیام تو بـودی از ماه و خورشید و ستاره رو گرفتم من سـال ها با بودن تو خـو گـرفـتم مهـمان هـر روز سـرایم، نـازنـیـنـم بـاور نمیکـردم که داغت را ببـیـنم من ماندم و یک کوه غم با بیقراری بـاور نمیکـردم که تـنهـایم گـذاری سنگ صبور فاطمه، ای چاره سازم فکری نکردی باغم وغصه چه سازم بیمادری کافی نبود ای جان هستی؟ بارفـتنت یک باره قـلبم را شکستی رفـتی یتـیـمی شد نصیب دخـتـر تو مشکی به تن کرد دختر غم پرور تو مـا مـدتـی بـابـا عـزادار تـو بـودیـم در حسرت یک بار دیدار تو بودیم اما نمیدانـم چرا مـاتـم عـوض شد تو رفتی و دیگر مدینه هم عوض شد بعد از تو حال و روز ما زار و حزین شد بعد از تو دیگر مرتضی خانه نشین شد روزی چهل بیبند وبار از ره رسیدند با بیحـیایی خانه را آتـش کـشیـدند گستاخی از روی عداوت حرف بد زد تا بر در خـانه رسیـد و بـا لگـد زد بیـن در و دیـوار من افـتـادم آن جـا در راه دین شش ماهه ام را دادم آن جا افـتادم و دیـدم که پهلـویم شـکـستـه دیدم به سیـنـه میـخ داغ در نـشسته دیدم که طفـلـم بین آتش جـیغ میـزد قـنـفذ به دستم با غـلاف تـیـغ میـزد از شـدت درد کـمـر دیـگـر نگـویـم از کوچه و دست عمر دیگر نگویم بعد از تو کار مرتضی دربه دری شد زهرای تو سه ماه و اندی بستری شد |